افسون لب
ترسم كه تمنايت ديوانـه كند مـا را
افسون لب لعلت افسانـه كند مـا را
از عالم اگر گشتم بيگانه ، عجب نبود
سوداي تو از خود هم ، بيگانه كند ما را
گفتم كه غم رويت ديگر نخورم ، اما
يك لحظه نشد كاين غم،شيدا نكند ما را
از طلعت خويش آن مه گر پرده بر اندازد
بر شمع جمال خود ، پروانه كند ما را
هر چند كه ميلافيم از عقل، ولي هر دم
سوداي پریرويي ديوانـه كند ما را
از كوزهگر گردون خوش باشد اگر فردا
در دست قدح نوشان پيمانه كند ما را
« نظمي»چه كنم با اين ليلي صفتان؟كاخر
اين طايفه با مجنون هم خانه كند ما را ؟
نظرات شما عزیزان:
رسول سعادت نیا
ساعت20:26---18 شهريور 1390
درودبر استاد نظمی
قرار است در این سراای زیبا از به به گفتن وچه چه شنیدن خوداری شود اما چگونه می توان جناب سرخی عزیز غزلی زیبا را خواند و ناگهان از اندورن خویش به به و چه چه نشنید ... استاد نظمی گران مایه در این سروده چنان روان شعر درون خویش را بر جان خسته دل جاری می سازد و چهره ی زیبای پری رویان عالم را نقش می زند که دل نا خدا گاه مجنون و و شیدای سروده می شود پاسخ: جناب سعادت نیای عزیز شرط موفقیت یاری عزیزان است . امیدوارم که فرصت تحلیل آثار رسیده را داشته باشیم . زنده باشید